موضوع: "بدون موضوع"
مرحوم مجلسی به نقل از مرحوم طبرسی آورده است که «اِنَّ سُلَیمانَ کانَ یعْتَکِفُ فی مَسْجِدِ بَیتِ الْمُقَدَّسِ اَلسَّنَةَ وَالسَّنَتَینِ وَالشَّهْرَ وَالشَّهْرَینِ وَاَقَلَّ وَاَکْثَرَ یدْخِلُ فیهِ طَعامَهُ وَشَرابَهُ وَیتَعَبَّدُ فیهِ؛ براستی سلیمان همیشه در مسجد بیت المقدس به مدت یک سال و دو سال، یک ماه و دو ماه، کمتر و بیشتر، اعتکاف میکرد و غذا و آب خود را به آنجا میبرد و در آنجا به عبادت میپرداخت.»
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گوئي سرم هنوز به بالين نرم تست
مادرحيات با تو بهشت است و خرّم است
ور بي تو بود هر دو جهانش جهنّم است
ما را عواطف اين همه از شير مادر است
اين رقّتي كه دردل وشوري كه درسراست
اغلب كسان كه پرده حــــرمت دريده اند
در كودكي محبّت مــــادر نديده اند
امروز هستيم به اميد دعـــــاي تست
فردا كليد باغ بهشتم رضاي تست
بدون یار شدم، رفت آن که یارم بود
همان که وقت غم و غصّه غمگسارم بود
از این قنوت و از این دست های سرد تهی
مشخص است که هم دار و هم ندارم بود
مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود
به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود
نکشت و کشت مرا، جان گرفت و هم جان داد
تبسّمش، که تسلّای جان زارم بود
هزار گل پس از او روی بسترش جا ماند
ولی مدینه نفهمید او بهارم بود
منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم
که گریه، وحی من و چاه کوفه، غارم بود
در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد
جواب محکم زهرا «نمی گذارم» بود
نشسته غرق تماشای شیعیان خودش
کسی نمانده به جز در انتظار خودش
چه انتظار غریبی است این که شب تا صبح
کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش
خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را تا قدری التیام دهد گوش پاره را
آتش گرفته گوشه ی دامان کوچکش آبی نبود چاره کند این شراره را
ازخیمه های سوخته تا گود قتلگاه هاجرشد و دوید به هرسو اشاره را
باران تازیانه و سیلاب سیلی ، اشک تاریک کرده بود نگاه ستاره را
ازحال رفت ، بوته ی خاری پناه شد درخواب دید کودکی و گاهواره را
درخواب دید رفته مدینه وتشنه نیست لب جمع کرد خوردن آبی دوباره را…
زینب تمام همسفران را ردیف کرد گم کرده بود دخترچندم … شماره را ؟!
هاش دفتر خود را نمور كرد در خود تمام مرثيه ها را مرور كرد ذهنش ز روضه هاي مجسم عبور كرد شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد احساس كرد از همه عالم جدا شده ست در بيت هاش مجلس ماتم به پا شده ست در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت وقتي كه ميزو دفتر و خودكار دم گرفت وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت باز اين چه شورش است كه در جان “واژه” هاست شاعر شكست خورده ي طوفان “واژه” هاست بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت يك بيت بعد واژه لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس كرد پا به پاش جهان گريه مي كند دارد غروب فرشچيان گريه مي كند با اين زبان چگونه بگويم چه ها كشيد بر روي خاك وخون بدني را رها كشيد او را چنان فناي خدا، بي ريا كشيد حتي براش جاي كفن؛ بوريا كشيد در خون كشيد قافيه ها را، حروف را از بس كه گريه كرد تمام لهوف را اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت اين بند را جداي همه روي نيزه ساخت خورشيد سر بريده غروبي نمي شناخت بر اوج نيزه گرم طلوعي دوباره بود او كهكشان روشن هفده ستاره بود خون جاي واژه بر لبش آورد و بعد از آن… پيشانيش پر از عرق سرد و بعد از آن… خود را ميان معركه حس كرد و بعد از آن… شاعر بريد و تاب نياورد و بعد از آن… در خلسه اي عميق خودش بود و هيچ كس شاعر كنار دفترش افتاد از نفس سيد حميد رضا برقعي
پنداشته اند كه ما ز خاموشانيم
همرنگ جماعت فراموشانيم
ما آرزوي كرب و بلا را داريم
با ياد حسينمان كفن پوشانيم
خانه پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچک
واقعا روزهای خوبی بود
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدن ها را
دم در می نشست و با لبخند
جفت می کرد آمدن ها را
روضه خوان محله می آمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینه اش خسته
“ای شه تشنه لب سلام علیک”
ای شه تشنه لب…چه آوازی
زیر و بم های گوشه ی دشتی
شعرهای وصال شیرازی
می نشستیم گوشه ی مجلس
با همان شور و اشتیاقی که…
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که -
یک طرف جمله ی"خوش آمده اید
به عزای حسین"بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می گردد
دور تا دور این اتاق انگار
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانه ی چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه
به سر و سینه می زند کتری
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانه ی اورا
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگ های رنگارنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبه ی آخر
روضه ی میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضه ی قتلگاه او را کشت
تاهمیشه نمی برم از یاد
روضهء آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفته ی او را
بسم الله الرحمن الرحیم •
امام سجاد علیه السلام :
إنَّ اللّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلبٍ حَزينٍ؛
خداوند دلهاى حزين را دوست دارد.
الكافي: ج2، ص99، ح30