اخلاقي
خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را تا قدری التیام دهد گوش پاره را
آتش گرفته گوشه ی دامان کوچکش آبی نبود چاره کند این شراره را
ازخیمه های سوخته تا گود قتلگاه هاجرشد و دوید به هرسو اشاره را
باران تازیانه و سیلاب سیلی ، اشک تاریک کرده بود نگاه ستاره را
ازحال رفت ، بوته ی خاری پناه شد درخواب دید کودکی و گاهواره را
درخواب دید رفته مدینه وتشنه نیست لب جمع کرد خوردن آبی دوباره را…
زینب تمام همسفران را ردیف کرد گم کرده بود دخترچندم … شماره را ؟!
مطلب جالبی بود متشکرم