حكايت:
سلطان محمود، گوری برای خود ساخت و به یکی از ندیمان گفت : آیۀ مناسبی از قرآن پیدا کن که بروی سنگ گور حک کنم . ندیم گفت بنویسید : « هذه جهنم اللتی کنتم توعدون »!
حكايت:
شخصی از اهالی روستاها که مقداری پنبه حاصل کرده بود و دزد پنبه اش را برده بود نزد پیشنماز محله آمده گفت: در این ده آدم غریبه نیست و لابد یکی از اهالی پنبه های مرا دزدیده . وسیله یی فراهم کنید تا دزد را بشناسم .
پیشنماز که در ضمن قاضی محل هم حساب میشد دستور داد در بازارچه داد بزنند که برای مهمی که اتفاق افتاده همه اهالی محل بعدازظهر در مسجد حاضر شوند و وقتی همه جمع شدند بر بالای منبر رفت و قدری موعظه کرد و سپس گفت : امروز خبر یافتم که انبار پنبۀ فلان را دزد زده و چه مردمان پررویی هستند که پنبه می دزدند و حالا هم در مسجد جلوی مردم حاضر می شوند و مقداری از همان پنبه های دزدی به موهای سرشان چسبیده است و من آنرا می بینم .
بلافاصله شخصی از وسط جمعیت هراسان و وحشت زده دست خود را به سر خود کشید تا پنبۀ خیالی را پاک کند که رسوا شد !
شخصی بخوردن انجیر مشغول بود که ناگاه یکی از رفقایش رسید. او چون نمی خواست با او شرکت نماید ظرف انجیر را زیر دامن خود پنهان کرد و با رفیق خود مشغول صحبت شد ، در ضمن پرسید که قرآن هیچ حفظ داری ؟
گفت : آری : « والتین والزیتون و طور سینین ! » به شرط آنکه انجیر آن مخفی نباشد . پس رفیق بخندید و آن را آشکار کرده با هم خوردند !
در نادرنامه ضمن افسانه های مربوط به نادر ذکر شده : روزی نادر در کلات قصد رفتن به حمام می کند . بر در حمام مهرسازی می بیند، دستور می دهد مهری برایش بسازد که سه سوره از قرآن و اسم او و نام پدرش در آن حک شود ، و میگوید : هنگامیکه از حمام خارج شوم بایستی مهر آماده باشد .
شاگرد حکاک به استادش می گوید بنویس :
یا ایها المزمل ، قل اوحی و تبارک نادر قلی افشار فرزند میر مبارک
حکاک مهر را می سازد و مورد توجه و تحسین نادر قرار می گیرد !
سلام علیکم!لحظات زندگیتان سر شار از یاد خدای بزرگ و عید تان هم مبارک.